چقدر تو مظلومی؛
کم مانده از مظلومیتت زمین و زمان متلاشی شوند!
پس پسرت کجاست؟
چرا نمی آید انتقام خون پدر گیرد؟
چرا نمی آید؟
؟
؟
چقدر تو مظلومی؛
کم مانده از مظلومیتت زمین و زمان متلاشی شوند!
پس پسرت کجاست؟
چرا نمی آید انتقام خون پدر گیرد؟
چرا نمی آید؟
؟
؟
نامش حسین بود
به کوفه می رفت تا با کوفیان هم پیمان شود
نامردیشان را می دانست
که در حق پدر و برادرش هم نامردی کرده بودند
اما؛
چاره ای در رفتن نداشت
وقتی رسیدند به همراهان گفت:
هذا موضِعُ کَربٍ وَ بَلاءٍ ، أنزِلوا ... هاهُنا مَحَطُّ رِحالِنا و مَسْفکُ دِمائِنا و هاهُنا واللهِ مَحَلُّ قُبورِنا -1-
.
.
.
.
.
.
.
.
به فدای لب عطشانت یا حسین
------------------------------------------
1- اینجا جایگاه سختی و بلاست. از اسب ها پیاده شوید ... همین جا محل پرواز ما به سوی خدا و محل ریخته شدن خون ماست و به خدا قسم همین جا محل قبور ماست.
چند بار اتفاق افتاده بود که کنار جاده ، وقتی از این ده به ده دیگر می رفتیم،می دید که بچه ای کنار جاده نشسته و دارد گریه می کند.
ماشین را نگه می داشت، پیاده می شد و می رفت بچه را بغل می کرد.
صورتش را با دستمال پاک می کردو او را می بوسید.
بعد هم راه بچه شروع می کرد به گریه کردن.
ده دقیقه ، یک ربع، شاید هم بیش تر!