چند بار اتفاق افتاده بود که کنار جاده ، وقتی از این ده به ده دیگر می رفتیم،می دید که بچه ای کنار جاده نشسته و دارد گریه می کند.
ماشین را نگه می داشت، پیاده می شد و می رفت بچه را بغل می کرد.
صورتش را با دستمال پاک می کردو او را می بوسید.
بعد هم راه بچه شروع می کرد به گریه کردن.
ده دقیقه ، یک ربع، شاید هم بیش تر!
نویسنده :
سوخته دل » ساعت 12:40 عصر روز یکشنبه 86 دی 16